در روزگاران قدیم، شهر شاهجوارا در اعماق تالاس، در چمنزارهای وسیع، هم مرز با قلههای برفی شکل گرفت. و در شهر دختر جوان زیبای آهنگر زندگی میکرد. روزی مردی جوان از سرزمینهای دور به شهر آمد و قلب دختر را اسیر کرد. و قدرت عشق مانند پرندهی طلایی به درون قلب آنها نفوذ کرد. مرد جوان برای دختر آوازهایی از سرزمین مادریش با صدای دومبرا میخواند و او را به سفر به سرزمینهای دور دست فراخواند. اما آهنگر به شدت به تنها دخترش وابسته بود و او نمیتوانست پدرش را ترک کند. آن دو عاشق فقط یکبار همدیگر را دیدند، اما از آن زمان به بعد دره با زیبایی پوشیده و با عشق دو قلب پرورش داده شد.
شایعاتی از دشمنی وحشتناک که شهرها را نابود میکرد و تنها خاکستر باقی میگذاشت در شهر شاهجوارا پخش شده بود. او وحشتناک و بیرحم بود. آهنگر شروع به آماده سازی لوازم برای جنگ کرد. او شب و روز کار میکرد، درب کارگاه آهنگری او بسته نمیشد، و صدها شمشیر، سر پیکان با بهترین استانداردهای سربازان معلم ساخته شد. دخترش فداکارنه به پدرش در تحقق هدف والای او کمک میکرد. و سرانجام زمان وحشت فرا رسید. ظالمان بیرحم به شهر حمله کردند.
از شهر تا آخرین قطره خون دفاع شد، اما نیروهای مدافع خسته و فرسوده شده بودند. سربازانی که زندهمانده بودند تلاش کردند تا دشمن را معطل کنند تا زنان و بچهها موفق به فرار به کوهستان شوند. دختر آهنگر تا اخرین لحظه در کنار پدرش ایستاد و جنگید. دشمن او را به خیال اینکه مرد جوانی است اسیر کرد. اما کسی سعی کرد آن سرباز شجاع را بگیرد و کلاه خودش را با خشم از سرش بردارد، موهای سیاه فر دختر بر روی شانههایش افتاد. دختر تلاش کرد از میان آتش و هیاهوی جنگ بگریزد. او ماهرانه از بالاترین قسمت قلعه بالا رفت اما در آنجا دیگر توانی برایش باقی نمانده بود و دختر مجروح آهنگر در اعماق رودخانه پسکم افتاد.
جایی که میدانتال به دو رودخانه دیگر میپیوندد و رودخانه پسکم را تشکیل میدهد، آنجا یک تخته سنگ کوچک وجود دارد که اغلب میتوانید روی آن یک معجزه مشاهده کنید. وقتی یک ماهی نقرهای به سمت آن شنا میکند، سنگ زیر نور خورشید سوسو میکند. یک سنگ عظیم و یک ماهی کوچک صحبت ناپیدای آنها در مورد عشق را به دنبال دارد. شایعات میگوید که داماد دختر آهنگر در میدانتال به سنگ تبدیل شده و منتظر معشوق خود است. وقتی او از از تخریب شهر باخبر شد از غصه متحجر شد و به سنگ تبدیل شد. اما یکبار که ماهی نقرهای به سمت آن شنا کرد و با فلسهایش آن را لمس کرد، سنگ رنگ خود را تغییر داد: رنگینکمانی شد.
آنها میگویند وقتی که ماهی نقرهای در کنار سنگ پدیدار میشود میتوانید نوای دومبرا را بشنوید اما این موسیقی را باید با قلب و نیت پاک گوش داد. بنابراین مرد جوان درباره عشقش به ماهی نقرهای، دختر یک آهنگر آواز خواند. زیبایی این مکانها، استواری این کوها، عشقی عظیم را حفظ میکنند. و ماهی نقرهای سالیانه چندین بار برخلاف جریان آب به سمت تخته سنگ شنا میکند. و آنها با هم میگویند… در مورد عشق.
bokhara.org.All Rights Reserved 2021